چویاندرلا:]
اسم داستان : چویاندرلا. [ چویا + سیندرلا]
چویاندرلا یه دختر خیلی خوشگل بود که با نا مادریش فئودور و خواهر هاش فوکوزاوا و موری زندگی میکرد....
روزی از روز ها ... خبر اومد که شاهزاده دازای... می خواد زن بگیره موری و فوکوزاوا کل یوکوهاما رو گشتن تا بهترین لباس هاشون رو پوشیدن تا دل شاهزاده رو ببرن
اما چویاندرلا نیازی به اینا نداشت... چون خودش به اندازه ی کافی خوشگل و سگ اعصاب بود
وقتی روز جشن زن گرفتن شد...چویاندرلا بهترین کلاهشو پوشید و پیش نا مادریش و خواهراش رفت
ولی چون نامادریش دلش میخواست که دختر های زشت خودش با دازای ساما ازدواج کنن... زد و کلاه چویاندرلا رو خراب کرد..
خلاصه ... چویا داشت گریه میکرد... که!
یه دفعه کویو مهربون با کیمینوی جادووییش از راه رسید!
کویو از توی کیمینوش یه کلاه شیشه ای برداشت و به چویا داد
و بعد آژانس کاراگاهی رو تبدیل به اسب کرد و الیس رو به کالسکه و به چویاندرلا گفت که ساعت دوازده باید برگرده چون طلسم کیمینو باطل میشه
چویاندرلا به مهمونی زن بگیرون دازای سان رسید همون لحظه ...لامصب شروع کرد به زدن دازای سان..... و دازای سان هم عاشقش شد! ولی همون موقع ساعت 12 شد و چویاندرلا فرار کرد ولی کلاه شیشه ایش افتاد...[ولی نشکست:///
خلاصه دازای سان گفت هرکی این کلاه سرش بره یعنی چویاندرلا هست... و اون دو تا گودزیلا که کلاه سرشون نرفت ...
*موری و فوکوزاوا *
و وقتی کلاه روی سر چویاندرلا گزاشتن جا شد
ولی وقتی دازای سان خواست از چویا سان کیس بگیره با یه تانک از روش رد شد ....
قصه ما به سر رسید چویا به شرابش نرسید...
شت شت 😂😂😂
چویاندرلا یه دختر خیلی خوشگل بود که با نا مادریش فئودور و خواهر هاش فوکوزاوا و موری زندگی میکرد....
روزی از روز ها ... خبر اومد که شاهزاده دازای... می خواد زن بگیره موری و فوکوزاوا کل یوکوهاما رو گشتن تا بهترین لباس هاشون رو پوشیدن تا دل شاهزاده رو ببرن
اما چویاندرلا نیازی به اینا نداشت... چون خودش به اندازه ی کافی خوشگل و سگ اعصاب بود
وقتی روز جشن زن گرفتن شد...چویاندرلا بهترین کلاهشو پوشید و پیش نا مادریش و خواهراش رفت
ولی چون نامادریش دلش میخواست که دختر های زشت خودش با دازای ساما ازدواج کنن... زد و کلاه چویاندرلا رو خراب کرد..
خلاصه ... چویا داشت گریه میکرد... که!
یه دفعه کویو مهربون با کیمینوی جادووییش از راه رسید!
کویو از توی کیمینوش یه کلاه شیشه ای برداشت و به چویا داد
و بعد آژانس کاراگاهی رو تبدیل به اسب کرد و الیس رو به کالسکه و به چویاندرلا گفت که ساعت دوازده باید برگرده چون طلسم کیمینو باطل میشه
چویاندرلا به مهمونی زن بگیرون دازای سان رسید همون لحظه ...لامصب شروع کرد به زدن دازای سان..... و دازای سان هم عاشقش شد! ولی همون موقع ساعت 12 شد و چویاندرلا فرار کرد ولی کلاه شیشه ایش افتاد...[ولی نشکست:///
خلاصه دازای سان گفت هرکی این کلاه سرش بره یعنی چویاندرلا هست... و اون دو تا گودزیلا که کلاه سرشون نرفت ...
*موری و فوکوزاوا *
و وقتی کلاه روی سر چویاندرلا گزاشتن جا شد
ولی وقتی دازای سان خواست از چویا سان کیس بگیره با یه تانک از روش رد شد ....
قصه ما به سر رسید چویا به شرابش نرسید...
شت شت 😂😂😂
۶.۸k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.